فریاد های خودمانی

إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ...

دفتر دل

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ

واژه، واژه

برگ، برگ

دفتر دل را سیاه می کنم.

می نویسم برآن با آتشی ز عشق

هک می بندد برآن واژه های خون آلود

واژه، واژه می نویسم.

اما جوابی نمی آید؟

آرام، آرام دل خاکستر گیرد و نهان سازد آتش درون خود را.

مبادا او که آتشی در دل به پا کرده، این مهم را بفهمد.

قطره، قطره آب می شود. دل

جرعه، جرعه بزرگ می شود. آتش


 آن را به تنهایی بر دوش خود حمل می کند. سوال می کند ز خود.

دخترک با خود می گوید: مگر نه آنکه باری سنگین تر از عشق نیست. مگر نه آنکه بر دوش کوه ها نهاد شد و آنها سرباز زند. مگر نه آنکه در عشق زمینی هم دو نفر این بار سنگین را باید بر دوش خود حمل کنند؟ پس ز کدامین گناه من تنهاییم.

دخترک تنها، با آتشی زیر خاکستر نهان شده.

بیگانه ای از نهان پیدایش شده می خواهد خاکستر را کنار بزند. دخترک به پاهایش می افتد که، زین چه کاریست؟ مال خودم است. گر بگیری، می میرم. مردی  با جثه ی قوی دستان دخترک را می گیرد تا آتش را ز او دور سازد و او را مال خویش سازد.

دخترک که نای مبارزه را از دست داده ز بی مهره ها و درشتی های زمانه. حال، ز مبارزه باز می ایستد.

و آتش را به مرد می سپارد.

آتش عشق دیگری را، که دیگری نتوانست قدر این مهم را بداند.

حال دخترک ذره، ذره آب می شود و تبدیل می شود به سنگ سردی در گوشه ی از قبرستان.

اینک همه به فکر فرو رفته اند که آتش واقعی بود. پس چگونه ما آن را ز او گرفتیم؟

آیا حال، فایده ای بر آن سنگ سرد دارد؟

  • Traveler City Alone

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی