غریبه ای، آشنا
یادم باشد تا زین پس، غریبهای باشم که آشناست؛ نه آشنایی که غریبه است.
ریش قرمز
من غریبه ای بودم که آشنایش شدم آیا می پذیرد این آشنایی را؟
آیا روح ناآرام من زین پس می پذیرد، غریبه ای را، تا آشنا سازد با خود؟
در حالی که هیچ آشنایی تا کنون کلید دار قلبم نشده است و حتی راه ورد به راهرو را هم پیدا نکرده است.
آیا درهای قلب او به سوی من باز می شود؟
آیا درهای مخفی قلبم را به روی او باز خواهم کرد؟ آن هنگامی که درهای دلم باز شده بود احساس می کردم که همگی باز است و او را پذیرفتم ولی در این هنگام در واپسین لحظه های آشنایی متوجه درب مخفی می شوم که قفلش زنگ زده و سالیان سال است که باز نشده است ولی لبخند بر روی لبِ دلم می آید چون او تمایل دارد آن در را باز کند.
درب های با قفل های زنگ زده. چگونه آنها را بگشایم؟
به کدامین سو پناه برم تا کلید نهان را پیدا سازم؟
کلیدی که سال های، سال به عمد آن را گم ساخته ام.
که غریبه ای، آشنای دلم نشود. و اینک، ای غریبه ای آشنا، ای آشنا ترین، آشنایان.
ای رفیق و همدم روزهای سخت اینک تو قلب خود را باید بگشایی یا من تو را کلید دار دلم کنم؟
و اما بعد...
غریبه ی آشنا می شود تمام زندگی من
- ۹۴/۰۹/۱۱